بسغدهلغتنامه دهخدابسغده . [ ب َ س َ / س ُ دَ/ دِ ] (ن مف ) پسغده . آسغده . آماده و ساخته و مهیا. (برهان ). آماده و مهیا. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ساخته
بسغدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهساخته؛ آماده؛ مهیا؛ بسیجیده: ◻︎ نشاید درون نابسغده شدن / نباید که نتوانش بازآمدن (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
بسندهفرهنگ مترادف و متضاد۱. اکتفا، بس، ۲. بند، کافی، مکفی، وافی، کامل ۳. سزاوار، شایسته ۴. قناعت، کفایت
بسغدنلغتنامه دهخدابسغدن .[ ب ِ س ُ / س َ دَ ] (مص ) آسغدن . ساختن . بسیجیدن . ساختن سازگاری را. تهیه و رجوع به آسغدن و بسغده شود.
آسغدنلغتنامه دهخداآسغدن . [ س ُ دَ ] (مص ) (از: آ، نا + سغدن ، سختن ) نیمه سوختن . رجوع به آسغده و بسغده و بسغدن شود.
آسغدنلغتنامه دهخداآسغدن . [ س َ دَ ] (مص )(از: آ، نا + سغدن ، سختن یعنی سنجیدن ) ناسختن . ناسنجیدن . رجوع به آسغده ، بسغده ، بسغدن و بسغدیدن شود.
آسغدهلغتنامه دهخداآسغده . [ س َ دَ / دِ ] (ن مف ) ساخته . آماده . سیجیده . بسیجیده : همی بایدْت رفت و راه دور است بسغده دار یکسر شغلها را. رودکی .نشاید درون نابسغده شدن نباید که