بصرالغتنامه دهخدابصرا. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل . سکنه ٔ آن 285تن . آب آن از رودخانه ٔ کاری . محصول آنجا برنج ، کنف و مختصری غلات ، نیشکر. ش
بصرالغتنامه دهخدابصرا. [ ب ُ ] (اِخ ) یکی از شهرهای جانب شرقی دجله که تا بغداد ده فرسنگ فاصله داشته وبر اثر تغییر مسیر دجله از آبادی بدور مانده است . رجوع به جغرافیای سرزمینهای
بصرالغتنامه دهخدابصرا. [ ب ُ ص َ ] (ع ص ، را) ج ِ بصیر. (از ناظم الاطباء). بینا و نابینا از لغات اضداد است . (آنندراج ). بینندگان . (مؤیدالفضلاء). بینایان . روشن بینان . روشن د
بسراقلغتنامه دهخدابسراق . [ ب ُ ] (معرب ، اِ) یاقوت زرد که در هند پکهراج گویند. (غیاث ). یاقوت زرد و این ظاهراً هندی معرب است و اصلش پُکهراج و پُکهراک است . (از آنندراج ). زبرجد.
بسراقلغتنامه دهخدابسراق . [ ب ُ ] (معرب ، اِ) یاقوت زرد که در هند پکهراج گویند. (غیاث ). یاقوت زرد و این ظاهراً هندی معرب است و اصلش پُکهراج و پُکهراک است . (از آنندراج ). زبرجد.
بسرای دیگر رفتنلغتنامه دهخدابسرای دیگر رفتن . [ ب ِ س َ ی ِ گ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از مردن باشد. رجوع به مردن و سرای شود.