بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به کلمه ٔ بست (معرب پست ) و شاید این کلمه بمعنی کوتاه قامت است که بزبان فارسی پست میگویند. (از لباب الانساب ).
بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوبکر عبداﷲبن محمد بستی ملقب به کامل . وی از فاضل ترین قضات نیشابور و از جوانی بدان سمت منصوب بود و قضای نسا را نیز به عهده داشت و اشعار
بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب َ ] (اِخ ) ابونصر احمدبن محمدبن زیاد زراد بستی دهقان . معروف به ابن ابی سعید از مردم سمرقند. وی محدث بود و ابوسعید ادریسی از وی حدیث نوشت . (از لباب
بستیلغتنامه دهخدابستی . [ ب َ ] (ص نسبی ) آنکه به بست نشسته است : شاه بستی ها را از حرم حضرت معصومه (س ) بیرون کشید. متحصن .
بسطیلغتنامه دهخدابسطی . [ ب َ طی ی ] (ع ص نسبی ) فروشنده ٔمعجون مسکری که آن را بسط مینامند. (ناظم الاطباء).
بصطیلغتنامه دهخدابصطی . [ ] (ع اِ) قبلان بصطی . پلنگ . (دزی ج 1 ص 92). در ترکی قَپلان بمعنی ببر. (دزی ج 2 ص 305).
بستینجلغتنامه دهخدابستینج . [ ب َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب بستینه . اُخُلَّه . رجوع به بستیباج یا بستیناج و بستیاج شود.
بستیغیلغتنامه دهخدابستیغی . [ ب ِ / ب َ ] (اِخ ) ابوسعد شبیب بن احمدبن محمدبن خُنشام بستیغی محدث بود. (از معجم البلدان ). مؤلف لباب الانساب چنین آرد: ابوسعدمسیب بن احمدبن محمدبن
بستیهیدنلغتنامه دهخدابستیهیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) با کسی بستیهیدن . (زوزنی ). معانده . (زوزنی ). رجوع به ستیهیدن و ستهیدن شود.
ایستانه 1splint 1واژههای مصوب فرهنگستانبستی بیانعطاف یا انعطافپذیر برای تثبیت بخشهای شکسته یا دررفتۀ بدن
بست چپوراستrigging screw, bottle screwواژههای مصوب فرهنگستانبستی برای تنظیم طول اتصال که از یک پیچ بلند و دو مهرة چپگرد و راستگرد در دو سر آن تشکیل شده است
چسبک 2velcroواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از دو قطعه نوار پارچهای که سطح یکی زبر و دارای قلابهای ریز و سطح دیگری فشرده و دارای حلقههای ریز است و با گذاشتن آنها بر روی هم و فشار دادن آنها ا
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری ش