171 مدخل
frigid
بستناک . [ب َ ] (ص مرکب ) منجمد. فسرده . (فرهنگ فارسی معین ).
ice
freeze
بستناکی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) انجماد. افسردگی . (فرهنگ فارسی معین ).
دانن
داین، طلبکار، وامخواه ≠ بدهکار، مدیون، وامدار
بستناکی، یخ زدن، بستانک
بستانکار
بستانکار , طلبکار , ستون بستانکار , قرض دهنده