باسری شدنلغتنامه دهخداباسری شدن . [ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لهجه و ترکیب قدیمی است بجای بسر شدن بمعنی بسر آمدن . خاتمه یافتن . بانتها رسیدن . پایان یافتن : پیش ارسلان خان آمدند و گفت
بستریدنلغتنامه دهخدابستریدن . [ ب ِت ُ دَ ] (مص ) ستردن . بستردن . محو کردن : گرین گفته دادست ره بسپریدوگر نیست از خاطرم بسترید. فردوسی .رجوع به ستردن و بستردن شود.