بسبایجلغتنامه دهخدابسبایج . [ ب َ ی َ ] (معرب ، اِ) بسپایه . اضراس الکلب . بسفایج . رجوع به بسپایه ، بسپایک و ابن بیطار و ترجمه ٔ فرانسوی آن ص 220 شود.
بسفایجلغتنامه دهخدابسفایج . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ع اِ) لفظی است معرب پس پایک و آن دارویی است که به عربی اضراس الکلب و کثیرالارجل خوانند گویند اگر قدری از آن در شیر اندازند شیر را بب
بسفایجفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگیاهی پایا و خودرو، با بوتۀ کوتاه و برگهای بریده و بیضی که در طب قدیم مصرف دارویی داشته.
بابانجملغتنامه دهخدابابانجم . [ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است شش فرسنگی مشرق ده رم . (فارسنامه ٔ ناصری ).
بسانجلغتنامه دهخدابسانج .[ ب َ ن َ ] (اِ) گیاهی است به هیأت هزارپای و رنگش مانند روناس سرخ میباشد و بر پوست آن گره ها بود. چون آن را بشکنند درونش زرد برآید. (برهان ) (جهانگیری )
اضراسلغتنامه دهخدااضراس . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ضِرْس . (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء) (معجم البلدان ). ج ِ ضِرْس ، بمعنی دندان . (آنندراج ). || ومشهور این است که اضراس بجز ربا
بسفایجلغتنامه دهخدابسفایج . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ع اِ) لفظی است معرب پس پایک و آن دارویی است که به عربی اضراس الکلب و کثیرالارجل خوانند گویند اگر قدری از آن در شیر اندازند شیر را بب