بسانلغتنامه دهخدابسان . [ ب َس ْ سا ](اِخ ) بستان محله ای است در هرات . (مرآت البلدان ج 1)(معجم البلدان ). رجوع به بستان و مراصدالاطلاع شود.
بسانلغتنامه دهخدابسان . [ ب ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) از ادات تشبیه است . مانند و مثل . (ناظم الاطباء). مانند و مشابه و آن یکی از حروف تشبیه باشد. (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعور
بصانلغتنامه دهخدابصان . [ ب ُ / ب ُص ْ صا ] (ع اِ) ماه ربیعالاَّخر. ج ، بصانات و اَبصِنَه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
بساناییدنلغتنامه دهخدابساناییدن . [ ب َ دَ ] (مص ) بسانائیدن . بسانیدن . کنانیدن و مشروب کردن فرمودن . (ناظم الاطباء). رجوع به بسانیدن شود.
بسانجلغتنامه دهخدابسانج .[ ب َ ن َ ] (اِ) گیاهی است به هیأت هزارپای و رنگش مانند روناس سرخ میباشد و بر پوست آن گره ها بود. چون آن را بشکنند درونش زرد برآید. (برهان ) (جهانگیری )
همانندفرهنگ مترادف و متضادبسان، شبیه، کفو، مانند، متشابه، مثابه، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، همتا، همسان
بساناییدنلغتنامه دهخدابساناییدن . [ ب َ دَ ] (مص ) بسانائیدن . بسانیدن . کنانیدن و مشروب کردن فرمودن . (ناظم الاطباء). رجوع به بسانیدن شود.
بسانجلغتنامه دهخدابسانج .[ ب َ ن َ ] (اِ) گیاهی است به هیأت هزارپای و رنگش مانند روناس سرخ میباشد و بر پوست آن گره ها بود. چون آن را بشکنند درونش زرد برآید. (برهان ) (جهانگیری )
بسانیدنلغتنامه دهخدابسانیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) مشروب کردن وآب دادن . (ناظم الاطباء). و رجوع به بساناییدن شود.