بزیشهلغتنامه دهخدابزیشه . [ ب ُ ش َ / ش ِ ] (اِ) آرد کنجد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || ثفل کنجد روغن کشیده . (برهان ) (آنندراج ) (ان
بیشه کلالغتنامه دهخدابیشه کلا. [ ش َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهات «دودانگه ٔ» هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 123).
بیشه بانلغتنامه دهخدابیشه بان . [ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بیشه وان . (یادداشت مؤلف ). غَیّاض . (مهذب الاسماء). رجوع به بیشه وان شود.
بیشه وانلغتنامه دهخدابیشه وان . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بیشه بان . غَیّاض . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیشه بان شود.
بیشةلغتنامه دهخدابیشة. [ ش َ ] (اِخ ) دهیست از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بژیشهلغتنامه دهخدابژیشه .[ ب ُ ش َ / ش ِ ] (اِ) بزیشه . ارده ٔ کنجد و ثُفل کنجدروغن کشیده را گویند و آن به ارده مشهور است و از آن حلوا سازند: الراشی ؛ بژیشه ٔ کنجد در روغن نشسته
راشیلغتنامه دهخداراشی . (اِ) بژیشه ٔ کنجد در روغن نشسته . (مهذب الاسماء). ارده . و رجوع به ارده و بژیشه و بزیشه شود.
اردهلغتنامه دهخداارده . [ اَدَ / دِ ] (اِ) کنجد کوبیده . کنجد آردشده که روغن آن نگرفته اند. کنجد آسیاکرده که روغن آن نگرفته باشند. (بحر الجواهر). کنجد پوست گرفته ٔ سائیده با روغ
بیشه کلالغتنامه دهخدابیشه کلا. [ ش َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهات «دودانگه ٔ» هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 123).