بزیانلغتنامه دهخدابزیان . [ ب ُزْ ] (اِخ ) قریه ای است از هرات . (مرآت البلدان ج 1 ص 199). از قراء هرات است و ابوبکر عبداﷲبن محمد بزیانی کرامی مذهب متوفای 526 هَ .ق . از آنجاست . (حاشیه ٔ بیهق
بیجانلغتنامه دهخدابیجان . (ص مرکب ) بی روان . بی حیات . (ناظم الاطباء) : چرخ را انجم میان دستهای چابکندکز لطافت خاک بی جان را همی با جان کنند. ناصرخسرو.روزی بر سلیمان علیه السلام اسب عرض کردند وی گفت شکر خدای تعالی را که دو باد را ف
بیجگانلغتنامه دهخدابیجگان . (اِخ ) دهی از دهستان جاسب است که در بخش دلیجان شهرستان محلات واقع است و 1195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
بیزانلغتنامه دهخدابیزان . (ع اِ) ج ِ باز، بمعنی مرغ شکاری . (از منتهی الارب ) (از یادداشت مؤلف ). رجوع به باز شود.
بیزانلغتنامه دهخدابیزان . (نف ، ق ) صفت بیان حالت ازبیختن . در حال بیختن . (یادداشت مؤلف ) : ز رنگ روی مل بر خاک ریزان ز تاب موی گل بر باد بیزان .؟ (از تاج المآثر).
بزانفرهنگ فارسی عمیدوزان؛ وزنده؛ در حال وزیدن: ◻︎ نه ابر بهارم که چندان بگریم / نه باد بزانم که چندان بپویم (مسعودسعد: لغتنامه: بزان).
بزیانیلغتنامه دهخدابزیانی . [ ب ُزْ ] (ص نسبی ) نسبت است به بزیان که قریه ای است از قراء هرات و ابوبکر عبداﷲبن محمد بزیانی کرامی مذهب بدین نسبت شهرت دارد. (از لباب الانساب ). و رجوع به بزیان شود.
له و علیهلغتنامه دهخداله و علیه . [ ل َ هَُ ع َ ل َی ْه ْ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) بسود و بزیان کسی . برای او و بر او. به او و بر او.
زیان آمدنلغتنامه دهخدازیان آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) خسارت و ضرر رسیدن : زیانی که آمد بر آن کشتمندشمارش بباید گرفتن که چند. فردوسی .ز بد کردن آید به حاصل زیان اگر بد کنی غم بری از جهان . فردوسی .مایه
زیان آوردنلغتنامه دهخدازیان آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) تلف کردن . خسارت دیدن . تباه کردن : خاکپای خاک بیزان بوده ام تا گنج زرکرده ام سود ار بهین عمری زیان آورده ام . خاقانی .بچین زلف تو چشمم ز راه دریابارببوی سود سفر کرد و بس زیان
زیان بردنلغتنامه دهخدازیان بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) خسارت دیدن . گزند و ضرر بر کسی وارد شدن .- بزیان بردن ؛ ضرر رسانیدن . (فرهنگ فارسی معین ).
اضرلغتنامه دهخدااضر. [ اَ ض َرر ] (ع ن تف ) باضررتر و بازیان تر. (ناظم الاطباء). ناسازوارتر. زیانکارتر. مضرتر.زیاندارتر. زیان آورتر. بزیان تر. (یادداشت مؤلف ).
بزیانیلغتنامه دهخدابزیانی . [ ب ُزْ ] (ص نسبی ) نسبت است به بزیان که قریه ای است از قراء هرات و ابوبکر عبداﷲبن محمد بزیانی کرامی مذهب بدین نسبت شهرت دارد. (از لباب الانساب ). و رجوع به بزیان شود.
پربزیانلغتنامه دهخداپربزیان . [ ] (اِ) پریزیان . (تتمه ٔ برهان قاطع). شخصی را گویند که آرد می بیزد. (تتمه ٔ برهان قاطع).
لاکپشتسبزیانCheloniidaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ لاکپشتسانان که لاکپشتهایی دریایی با صدف کوتاه و اندام حرکتی جلوی شبیه به بالههای شنا هستند