بزودیلغتنامه دهخدابزودی . [ ب ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + زود + ی ) بعجلت و شتاب . (آنندراج ). با شتاب و سرعت . شتابان . (ناظم الاطباء) : اگر من بزودی بیایم براه چه گوید مرا آن خردمند
بودینهلغتنامه دهخدابودینه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود است که در شهرستان بروجرد واقع است و 145 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بودیلغتنامه دهخدابودی . (اِ) بودنه : السلوی ؛ بودی بریان کرده .(ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی یادداشت بخط مؤلف ).
بودیانلغتنامه دهخدابودیان . (اِخ ) دهی از دهستان تولم که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 113 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).