بزندلغتنامه دهخدابزند. [ ب َ زِ ] (اِ) گیاهی خوشبوی بهاری .(شرفنامه ٔ منیری ). || بستان . (مفاتیح ).
بزندارلغتنامه دهخدابزندار. [ ب َ زِ ] (اِ) بلغت زند و پازند پنجره و محجری باشد که در پیش آستان در سازند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پنجره و تاری که پی
بزندگیلغتنامه دهخدابزندگی . [ ب َ زَ دَ / دِ ] (حامص )حالت و چگونگی بزنده . رجوع به بزنده و بزیدن شود.
بزندارلغتنامه دهخدابزندار. [ ب َ زِ ] (اِ) بلغت زند و پازند پنجره و محجری باشد که در پیش آستان در سازند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پنجره و تاری که پی
بزندگیلغتنامه دهخدابزندگی . [ ب َ زَ دَ / دِ ] (حامص )حالت و چگونگی بزنده . رجوع به بزنده و بزیدن شود.
يَرْمِفرهنگ واژگان قرآنتهمت بزند (رمي به معناي انداختن تير به طرف دشمن ، و يا به طرف شکار است . اصطلاحاً به تهمت زدن هم اطلاق مي شود چون تهمت زننده که بي گناهي را متهم ميکند ، مانند ک