بزقبادلغتنامه دهخدابزقباد. [ ب َ ق ُ ] (اِخ ) همان ابزقباد است که نام طسوجی است میان بصره و واسط. رجوع به ابزقباد در همین لغت نامه و معجم البلدان و مرآت البلدان ج 1 ص 199 شود.
بزآبادلغتنامه دهخدابزآباد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زوارم بخش شیروان شهرستان قوچان . محلی کوهستانی ، معتدل . سکنه ٔ آن 870 تن . آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آنجا غلات و انگ
بزآبادواژهنامه آزادبرگرفته از بی زاو. مردم محل به روستای بِزآباد، بی زاوه یا بزاوه می گویند که به معنی بدون دره است. کلمۀ آباد اخیراً (آواخر دوره قاجار و پهلوی) توسط ادارات دولتی
قبادلغتنامه دهخداقباد. [ ق ُ ] (پسوند) در آخر اسماء مرکبه ٔ امکنه آید: ابزقباد. خسروسادقباد. فیروزقباد. شادقباد. بزقباد. بهقباد. شهرقباد. رستقباد. استان لبهقباد. روستقباد.
بزآبادلغتنامه دهخدابزآباد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زوارم بخش شیروان شهرستان قوچان . محلی کوهستانی ، معتدل . سکنه ٔ آن 870 تن . آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آنجا غلات و انگ
بزآبادواژهنامه آزادبرگرفته از بی زاو. مردم محل به روستای بِزآباد، بی زاوه یا بزاوه می گویند که به معنی بدون دره است. کلمۀ آباد اخیراً (آواخر دوره قاجار و پهلوی) توسط ادارات دولتی
زبادلغتنامه دهخدازباد. [ زَ ] (اِخ ) دختر بسطام بن قیس است . (منتهی الارب ). دختر بسطام بن قیس و همسر ولیدبن عبد الملک است و شاعر درباره ٔ همو گوید:لعمر بنی شیبان اذینکحونه زباد
زیرینلغتنامه دهخدازیرین . (ص نسبی ) فرودین . اسفل . مقابل زبرین . تحتانی . سفلی . زیری . منسوب به زیر. مقابل فوقانی و برین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقابل زبرین . (آنندراج ).