بزرقطونالغتنامه دهخدابزرقطونا. [ ب َ رِ ق َ / ق ُ ] (ع اِ مرکب ) اسفرزه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). اسبغول . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بشولیون . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی )
حشیش بزرقطونالغتنامه دهخداحشیش بزرقطونا. [ ح َ ؟ ](ع اِمرکب ) بنکو. اسپغول . اسفرزه . اسپرزه . قارانی . یارق . فسلیون . برغوثی . اسفیوش . بقله ٔ مبارکة. ختل . حشیشةالبراغیث . صاحب اختیار
زرقطونالغتنامه دهخدازرقطونا. [ زَ ق َ ] (ع اِ مرکب ) در اسپانیایی «بزرقطونا» را گویند. (از دزی ج 1 ص 589). اسپغول و اسپرزه . رجوع به بزرقطونا شود. || زردچوبه . (ناظم الاطباء).
حشیش بزرقطونالغتنامه دهخداحشیش بزرقطونا. [ ح َ ؟ ](ع اِمرکب ) بنکو. اسپغول . اسفرزه . اسپرزه . قارانی . یارق . فسلیون . برغوثی . اسفیوش . بقله ٔ مبارکة. ختل . حشیشةالبراغیث . صاحب اختیار
سابوسلغتنامه دهخداسابوس . (اِ) اسبغول و بزرقطونا را گویند، و آن تخمی است معروف . (برهان ) (آنندراج ). اسبغول . (سروری ) (رشیدی ) (مؤید الفضلاء) (شعوری ). سبیوش . (رشیدی ). این د
بحدقلغتنامه دهخدابحدق . [ ب ُ دُ ] (ع اِ) بِزرُقُطُونا. (نشوءاللغة ص 92). اما صاحب نشوءاللغة گوید که این کلمه در قاموس بصورت بحدق و در محیطالمحیط بحذف و گاهی بخدق نیز آمده است .
بحذقلغتنامه دهخدابحذق . [ ب ُ ذُ ] (ع اِ) بزرقطونا. (منتهی الارب ). بزرقطونا. اسفرزه . (ناظم الاطباء).سفید خوش . (لغت محلی شوشتر). و رجوع به بحدق شود.