بزخلغتنامه دهخدابزخ . [ ب َ ] (ع مص ) تمام بردن . || به عصا زدن بر پشت کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بزخلغتنامه دهخدابزخ . [ ب َ زَ ] (ع مص ) برآمدن سینه و درآمدن پشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 82 شود. || از عیوب مادرزادی اسب است . ر
بزخلغتنامه دهخدابزخ . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَبزخ وبَزخاء. (ناظم الاطباء). رجوع به این دو کلمه شود.
بذخلغتنامه دهخدابذخ . [ ب َ ذَ ] (ع مص ) گردن کشی کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). بزرگی نمودن . تکبّر. (از اقرب الموارد). || (اِ) گردن کشی . (منتهی الارب
بذخلغتنامه دهخدابذخ . [ ب َ ذِ ] (ع ص ) شتر بسیار بانگ کننده ٔ شقشقه برآورنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر سخت بانگ کننده . (از معجم متن اللغة).
بذخلغتنامه دهخدابذخ . [ ب ِ ذِ ] (ع صوت ) کلمه ٔ تحسین و بمعنی بخ ، یقال بذخ بذخ ؛ یعنی بخ بخ . (ناظم الاطباء). بِذِخ بِذِخ . بَذَخ بَذَخ ، بخ و عجبا. (معجم متن اللغة).
بذخلغتنامه دهخدابذخ . [ ب ُذْ ذَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ باذخ . (از ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به باذخ شود.
بزخاءلغتنامه دهخدابزخاء.[ ب َ ] (ع ص ) زن برآمده سینه و درآمده پشت . (ناظم الاطباء). رجل ابزخ و امراءة بزخاء، نعت است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تأنیث ابزخ . رجوع به این کلمه
بزخاءلغتنامه دهخدابزخاء.[ ب َ ] (ع ص ) زن برآمده سینه و درآمده پشت . (ناظم الاطباء). رجل ابزخ و امراءة بزخاء، نعت است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تأنیث ابزخ . رجوع به این کلمه
خرطکارلغتنامه دهخداخرطکار. [ خ َ ] (ص مرکب ) خَرّاط : بزخم آن عمود خرطکارش عجب حصن افکن و خاراگذار است .ابن یمین .
اختردوزلغتنامه دهخدااختردوز. [ اَ ت َ ] (نف مرکب ) (تیر...) تیر دورپرتاب : چون لشکر قدم اقدام درنهادند و بزخم تیر اختردوز و ناوک جگرسوزایشان را مضطر و عاجز کردند... (جهانگشای جوینی