بزباشلغتنامه دهخدابزباش . [ ب ُ ] (اِ)آبگوشتی که سبزی و پسته داشته باشد. (یادداشت بخط دهخدا). قسمی آبگوشت که از گوشت و نخود و لپه و تره وقدری اسفناج و شبت و ماش پوست کنده و چند ع
بوباشلغتنامه دهخدابوباش . (ص ، اِ) قدیم و جاوید و همیشه و سرمد و جاویدان . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بود و وجود واجب یعنی هستی خدای که بوده باشد. (آنندرا
غذایاصلیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت چلوکباب، آبگوشت، دیزی، بزباش، چلوخورش، پلوخورش، خورش، خورشت، قلیه بریانی، غرمه (قرمه) کباب، کباب برگ، کوبیده، ممتاز، سلطانی، بلغاری، بختیاری، قفقازی
بوباشلغتنامه دهخدابوباش . (ص ، اِ) قدیم و جاوید و همیشه و سرمد و جاویدان . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بود و وجود واجب یعنی هستی خدای که بوده باشد. (آنندرا
لغة عاميةدیکشنری عربی به فارسیبزبان عاميانه , واژه عاميانه وغير ادبي , بزبان يا لهجه مخصوص , اصطلا ح عاميانه
باباشیخ نعمةاﷲ نخجوانیلغتنامه دهخداباباشیخ نعمةاﷲ نخجوانی . [ ش َ ن ِ م َ تُل ْ لا هَِ ن َ ج َ ] (اِخ ) او راست : مختصری در تصوف . (کشف الظنون چ 2 استانبول ج 2 ستون 2028).
باباش کندیلغتنامه دهخداباباش کندی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل 42 هزارگزی شمال گرمی . در مسیر شوسه ٔ گرمی به یله سوار. جلگه ، گرمسیر. سکنه ٔ آن 635 تن ،