بزازلغتنامه دهخدابزاز. [ ب َزْ زا ] (اِخ ) شهرکیست میان مذار و بصره در کنار شهر میسان . (از معجم البلدان ).
بزازلغتنامه دهخدابزاز. [ ب َزْ زا ] (ع ص ، اِ) جامه فروش ، چرا که بَزّ بعربی جامه را گویند. (از غیاث اللغات از کشف و مؤید). جامه و متاع فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه و متاع فروش و آنکه پارچه های پنبه ای مانند چیت وچلوار و جز آن می فروشد. (ناظم الاطباء) :
بزازلغتنامه دهخدابزاز. [ ب َزْ زا ] (اِخ ) شهرکیست میان مذار و بصره در کنار شهر میسان . (از معجم البلدان ).
بزازلغتنامه دهخدابزاز. [ ب َزْ زا ] (ع ص ، اِ) جامه فروش ، چرا که بَزّ بعربی جامه را گویند. (از غیاث اللغات از کشف و مؤید). جامه و متاع فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه و متاع فروش و آنکه پارچه های پنبه ای مانند چیت وچلوار و جز آن می فروشد. (ناظم الاطباء) :
حسن بزازلغتنامه دهخداحسن بزاز. [ ح َ س َ ن ِ بَزْ زا ] (اِخ ) ابن صباح مکنی به ابوعلی واسطی ، در 249 هَ . ق . درگذشت . او راست : «العمل بذات الحلق » و کتاب «الکرة». (هدیةالعارفین ج 1 ص 266).
حاجی نجیب بزازلغتنامه دهخداحاجی نجیب بزاز. [ن َ ب ِ ب َ ] (اِخ ) از بزرگان و ریش سفیدان زمان شیخ صدرالدین پسر شیخ صفی الدین ، و از پیروان اوست . شیخ صدرالدین او را با پیره احمد باقلانی بنصیحت و ترک محاربت پیش تولیان فرستاد. رجوع به حبط ج 2 ص
علی بزازلغتنامه دهخداعلی بزاز. [ ع َ ی ِ ب َزْ زا ] (اِخ ) ابن معلی بزاز سینیزی . محدث بود. رجوع به علی (ابن معلی ...) شود.
کلان بزازلغتنامه دهخداکلان بزاز. [ ک َ ب َزْ زا ] (اِخ ) خواجه ... به گفته ٔ صاحب مجالس النفائس از مردم شهر هرات بود و مطلع زیر از اوست :انجم مشمر آنکه در این گنبد خضراست کز بهر تماشای رخت دیده ٔ حوراست .(از مجالس النفائس ص 85 و<span