بزازیلغتنامه دهخدابزازی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیمچه از بخش گتوند شهرستان شوشتر. دشت و گرمسیر است ، و 300 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات است . شغل
بزازیلغتنامه دهخدابزازی . [ ب َزْ زا ] (اِخ ) محمدبن شهاب بن یوسف الکردری البریقینی الخوارزمی . فقیهی حنفی است . اصل وی از کردر از توابع خوارزم بودو ببلاد دیگر سفر کرد و به کفر ا
بزازیلغتنامه دهخدابزازی . [ ب َزْ زا ] (حامص ) حرفت بزاز. (یادداشت بخط دهخدا). شغل بزاز. (ناظم الاطباء). عمل و شغل بزاز. (فرهنگ فارسی معین ) : دعوی همی کنند به بزازی هر ناکسی و ع
بزازیدنلغتنامه دهخدابزازیدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) همان بزاختن بمعنی گداختن است . (آنندراج ). رجوع به بزاختن شود.
بزازیدنلغتنامه دهخدابزازیدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) همان بزاختن بمعنی گداختن است . (آنندراج ). رجوع به بزاختن شود.
بزاختنلغتنامه دهخدابزاختن . [ ب ُ ت َ ] (مص ) گداختن . بزازیدن . (آنندراج ). گداختن . ذوب کردن . صاف کردن . (ناظم الاطباء).
حسین ادرنویلغتنامه دهخداحسین ادرنوی . [ ح ُ س َ ن ِ اَ دِ ن َ ] (اِخ ) مفتی . مناقب بزازی را او به فارسی گردانید. (کشف الظنون ).
کردریلغتنامه دهخداکردری . [ ک َ دَ ] (اِخ ) الامام حافظالدین محمدبن محمدبن شهاب بن یوسف الکردری البریقینی الخوارزمی ، مشهور به البزازی یا ابن البزازی الکردری الحنفی . متولد بسال