صاری صالتقلغتنامه دهخداصاری صالتق . [ ] (اِخ ) یکی از خلفای حاجی بکتاش ولی ، قدّس سره است . مدفن وی معلوم نیست ، با این وصف درویشان ساده لوح طریقت بکتاشی به مزار آی اسپریدون که در جزی
عبدالرزاقلغتنامه دهخداعبدالرزاق . [ ع َ دُرْ رَزْ زا ] (اِخ ) ابن خواجه شهاب الدین فضل اﷲ. از مردم باشتین از دهات بیهق و سرسلسله ٔ سربداران است . او دومین فرزند شهاب الدین فضل اﷲ است
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن ابی طاهر الاسفراینی مکنی به ابوحامد. امام اصحاب حدیث به بغداد. و ثعالبی در یتیمه ذکر او آورده و گوید: و هو صدر فقهاء البغداد. و انه ب
چیپاللغتنامه دهخداچیپال . (اِخ ) نام پادشاه لاهور بوده است . (برهان ). پادش-اه و رأی لاهور معاصر سلطان محمود غزنوی . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). درسنسکریت جیپال است . وی پادشا
فصاحتلغتنامه دهخدافصاحت . [ ف َ ح َ ] (ع مص ) گشاده زبان شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). گشاده سخن و درست مخارج گردیدن . (منتهی الارب ). فصیح شدن . (از اقرب الموارد). || زبان آور