بر بر افکندنلغتنامه دهخدابر بر افکندن . [ ب َ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوند کردن درخت . بارور ساختن . تلقیح : دگر آنکه تا او را [ درخت نخل را ] بر برنیفکنند و پیوند نکنند بر بر نیاور
بر خاک افکندنلغتنامه دهخدابر خاک افکندن . [ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر خاک نشاندن . بر خاک انداختن . کنایه از خوار و بی اعتبار کردن . (آنندراج ). عقفرة؛ بر خاک افکندن کسی را بلا. (منت
بر دفتر افکندنلغتنامه دهخدابر دفتر افکندن . [ ب َ دَ ت َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نوشتن . (برهان ) (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ). بردفتر نوشتن و ثبت کردن . (ناظم الاطباء) : که ای
بر زبان افکندنلغتنامه دهخدابر زبان افکندن . [ ب َ زَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زبانزد کردن و رسوا نمودن : گلعذاری شور شوخی در جهان افکنده است همچو بلبل بیدلی را بر زبان افکنده است .
ژاپنلغتنامه دهخداژاپن . [ پ ُ ] (اِخ ) کشور امپراطوری ژاپن یا دائی نیپون که بمعنی مملکت شمس طالع است شامل چهار هزار جزیره ٔ خرد و بزرگ است که از شبه جزیره ٔ کامچاتکا تا سواحل جن
کیشلغتنامه دهخداکیش . (اِخ ) نام جزیره ای است در دریای پارس ، جواهرآلات فاخر و مروارید و قطعه و بالشهای زردوز از آنجا آرند، و هوای آن به غایت گرم باشد. (از صحاح الفرس ). نام جز
صاحب الزنجلغتنامه دهخداصاحب الزنج . [ ح ِ بُزْ زَ ](اِخ ) ابن اثیر در حوادث سال 255 هَ . ق . گوید: به شوال این سال در فرات بصره مردی خروج کرد و خود را علی بن محمدبن احمدبن عیسی بن زید
امیرکبیرلغتنامه دهخداامیرکبیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) میرزاتقی خان ، پسر محمدباقر فراهانی ، ملقب به اتابک اعظم و امیر نظام و امیرکبیر. بزرگترین رجل سیاسی دو قرن اخیر ایران و از بزرگترین
اسپیتزبرگلغتنامه دهخدااسپیتزبرگ . [ اِ ب ِ ] (اِخ ) (بمعنی کوه حاد و نوک تیز) نام گنگبار اقیانوس منجمد شمالی که مرکب است از سه جزیره ٔ بزرگ و چند جزیره ٔ کوچک که بزرگترین آنها نیز به