بریقلغتنامه دهخدابریق . [ ب َ ] (ع مص ) درخشیدن چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بُروق . و رجوع به بروق شود. || (اِ) درخشندگی .(منتهی الارب ). تلألؤ. (اقرب الموارد)
بریقلغتنامه دهخدابریق . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) ابن عیاض بن خویلد هذلی . شاعری است از عرب . (از منتهی الارب ) (از المعرب جوالیقی ).
بريقدیکشنری عربی به فارسیصداکردن (مثل شيپور) , جار زدن , بافرياد گفتن , جلا دادن , پرداخت کردن , صيقل دادن , جلا , صيقل , تلا لوء داشتن , جرقه زدن , چشمک زدن , برق , تلا لو , جرقه , درخ
بریقلیمنونلغتنامه دهخدابریقلیمنون . [ ب ِ ] (معرب ، اِ) پیچ امین الدوله ، که گیاهی است .(فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پیچ امین الدوله شود.
بریقةلغتنامه دهخدابریقة. [ ب َ ق َ ] (ع اِ) شیر که بر آن پیه یا قدری روغن ریخته باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). طعامی است که از شیر و روغن کنند. (بحر الجواهر). ج ، بَرائ
بریقةلغتنامه دهخدابریقة. [ ب ُ رَ ق َ ] (ع اِ) نام ماده بز است که وقت دوشیدن شیر بدان خوانند. (منتهی الارب ).
بریقلیمنونلغتنامه دهخدابریقلیمنون . [ ب ِ ] (معرب ، اِ) پیچ امین الدوله ، که گیاهی است .(فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پیچ امین الدوله شود.
بریقةلغتنامه دهخدابریقة. [ ب َ ق َ ] (ع اِ) شیر که بر آن پیه یا قدری روغن ریخته باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). طعامی است که از شیر و روغن کنند. (بحر الجواهر). ج ، بَرائ
بریقةلغتنامه دهخدابریقة. [ ب ُ رَ ق َ ] (ع اِ) نام ماده بز است که وقت دوشیدن شیر بدان خوانند. (منتهی الارب ).
خربصیصلغتنامه دهخداخربصیص . [ خ َ ب َ ] (ع اِ) چیزی در ریگ که بریق و لمعان دارد مانند: چشم ملخ . || گوشواره . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). || نباتی که از دانه