لغتنامه دهخدا
بریانی . [ ب ِرْ ] (ص نسبی ) منسوب به بریان . رجوع به بریان شود. || (اِ) کباب . کباب به سیخ کشیده . (یادداشت دهخدا). شواء. شوی . صلا. صلاء. صنع. علیس . فئید. مشنط. وزیم . (از منتهی الارب ) : وز پی بریانی و سور بهارگوسفندان را نشان کرد آفتاب .<b