برگمارلغتنامه دهخدابرگمار. [ ب َ گ ُ ] (ن مف مرکب ) مخفف برگمارده یا برگماریده . وکیل . (ناظم الاطباء). کارران . رجوع به برگماردن و برگماشتن شود.
برمورلغتنامه دهخدابرمور. [ ب َ ] (اِ) میل و خواهش . || خوراک و قوت . || زنبور عسل . (ناظم الاطباء). برموز. پرمور. پرموز.
برمورلغتنامه دهخدابرمور. [ بْرُ / ب ُ رُ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح شیمی )ترکیب برم با جسم مفرد دیگر. (فرهنگ فارسی معین ).- برمور دارژان ؛ برمور نقره . رجوع به برمور نقره در همین ترکیبات شود.- برمور دو پتاسیم </s
برگماریدنلغتنامه دهخدابرگماریدن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگماردن . رجوع به برگماردن و برگماشتن شود.
تعیینفرهنگ مترادف و متضاد۱. بازشناخت، معینسازی ۲. انتخاب، انتصاب، برگماری، گزینش، منصوب ۳. معین کردن ۴. برگماشتن، منصوب کردن ≠ عزل کردن
برگماریدنلغتنامه دهخدابرگماریدن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگماردن . رجوع به برگماردن و برگماشتن شود.