برگذشتنیلغتنامه دهخدابرگذشتنی . [ ب َ گ ُ ذَ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور گذشتن . شایسته ٔ سپردن و طی کردن . مقابل ناگذشتنی : ما سفر برگذشتنی گذرانیم تا سفر ناگذشتنی بدر آید.ناصرخسرو.
برگذشتنلغتنامه دهخدابرگذشتن . [ ب َ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) طی شدن . سپری شدن . (فرهنگ فارسی معین ). گذشتن : دگر چاهساری که بی آب گشت فراوان بر او سالیان برگذشت . فردوسی .یک سال بر
یلغتنامه دهخدای . [ ی ِ، ای ] (پسوند) این یاء به انواعی از کلمات فارسی ملحق شود و آن را به کسی یا جایی یا چیزی نسبت دهد. چون شیرازی ، فارسی ، ایرانی ، برمکی ، روستایی ، شهری
برگذشتنلغتنامه دهخدابرگذشتن . [ ب َ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) طی شدن . سپری شدن . (فرهنگ فارسی معین ). گذشتن : دگر چاهساری که بی آب گشت فراوان بر او سالیان برگذشت . فردوسی .یک سال بر
تصمیعلغتنامه دهخداتصمیع. [ ت َ ] (ع مص ) برگذشتن بر عزیمت خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برآوردن سر اشکنه را و باریک کردن . (منتهی الارب ) (آ
قابل تغییرلغتنامه دهخداقابل تغییر. [ ب ِ ل ِ ت َ ] (ص مرکب ) تغییرپذیر. برگشتنی : ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده اند.حافظ.