برگذشتنلغتنامه دهخدابرگذشتن . [ ب َ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) طی شدن . سپری شدن . (فرهنگ فارسی معین ). گذشتن : دگر چاهساری که بی آب گشت فراوان بر او سالیان برگذشت . فردوسی .یک سال بر
برگذشتنیلغتنامه دهخدابرگذشتنی . [ ب َ گ ُ ذَ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور گذشتن . شایسته ٔ سپردن و طی کردن . مقابل ناگذشتنی : ما سفر برگذشتنی گذرانیم تا سفر ناگذشتنی بدر آید.ناصرخسرو.
برگشتنگویش اصفهانی تکیه ای: vegeli طاری: vâgelây(mun) طامه ای: vegelâɂan طرقی: vâgerdâymun کشه ای: vâgerdâymun نطنزی: vâgelâɂan
برگشتنلغتنامه دهخدابرگشتن . [ ب َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) برگردیدن . رجعت کردن . (ناظم الاطباء). مقابل رفتن . (فرهنگ فارسی معین ). بازگشتن . واگشتن . مراجعت کردن . عودت کردن . عود کر
برگشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بازآمدن، ۲. رجعت کردن، مراجعت کردن ۳. سرنگونشدن، واژگون شدن ۴. منصرف شدن ۵. مرتدشدن ۶. تغییر یافتن، تغییر کردن ۷. ارتداد، انصراف ≠ رفتن، عازم شدن ۸. تغییر جه
برگذشتنیلغتنامه دهخدابرگذشتنی . [ ب َ گ ُ ذَ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور گذشتن . شایسته ٔ سپردن و طی کردن . مقابل ناگذشتنی : ما سفر برگذشتنی گذرانیم تا سفر ناگذشتنی بدر آید.ناصرخسرو.
تصمیعلغتنامه دهخداتصمیع. [ ت َ ] (ع مص ) برگذشتن بر عزیمت خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برآوردن سر اشکنه را و باریک کردن . (منتهی الارب ) (آ
روا دیدنلغتنامه دهخداروا دیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) جایز دانستن .بمصلحت دیدن . پسندیده و مطلوب داشتن . مجاز شمردن . روا داشتن . رجوع به روا داشتن و روا شود : که شهری خنک بود و ر
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (ع ص ) خدمتکار. پرستار. پرستنده . نوکر. گماشته . ملازم . چاکر. ج ، خُدّام ، خَدَم ، خادمین ، خَدَمه . مؤنث . خادمه : چون ملک الهند است از آن دیدگ
خنگلغتنامه دهخداخنگ . [ خ ِ ] (ص ) سفید. اشهب . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : یزیدبن مهلب بر اسبی خنگ نشسته بود و پیش صف اندر همی گشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).یکی مادیان