برگذارلغتنامه دهخدابرگذار. [ ب َ گ ُ ] (اِمص مرکب ) انجام . اجرا. (فرهنگ فارسی معین ). || عرض . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) انعام . عطیه . بخشش . (از آنندراج
برگزارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= برگزار کردن برگزار کردن: (مصدر متعدی)۱. انجام دادن؛ بهجا آوردن.۲. برپا داشتن.
برگذار شدنلغتنامه دهخدابرگذار شدن . [ ب َ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پایان یافتن . ختم شدن . انجام یافتن . بانجام رسیدن .(یادداشت دهخدا): پس از برگذار شدن مراسم حج . پس ازبرگذار شدن مراس
برگذار کردنلغتنامه دهخدابرگذار کردن . [ ب َ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انجام دادن . اجرا کردن . || بپایان بردن . (فرهنگ فارسی معین ). بانجام رسانیدن . ختم کردن . ورگذار کردن . خاتمه بخشید
برگذاردنلغتنامه دهخدابرگذاردن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگزاردن . انجام دادن . فیصله دادن . برگذراندن . و رجوع به برگذاشتن و برگزاردن شود. || برافراختن . رفعت بخشیدن . درگذرانیدن
برگذاره کردنلغتنامه دهخدابرگذاره کردن . [ ب َ گ ُ رَ / رِک َ دَ ] (مص مرکب ) گذراندن . عبور دادن : بارخدایا خدایگانا شاهاشعر مرا سهل برگذاره کن این بار. فرخی .و رجوع به گذاره کردن شود.
برگذار شدنلغتنامه دهخدابرگذار شدن . [ ب َ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پایان یافتن . ختم شدن . انجام یافتن . بانجام رسیدن .(یادداشت دهخدا): پس از برگذار شدن مراسم حج . پس ازبرگذار شدن مراس
برگذار کردنلغتنامه دهخدابرگذار کردن . [ ب َ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انجام دادن . اجرا کردن . || بپایان بردن . (فرهنگ فارسی معین ). بانجام رسانیدن . ختم کردن . ورگذار کردن . خاتمه بخشید
برگذاردنلغتنامه دهخدابرگذاردن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگزاردن . انجام دادن . فیصله دادن . برگذراندن . و رجوع به برگذاشتن و برگزاردن شود. || برافراختن . رفعت بخشیدن . درگذرانیدن
برگذاره کردنلغتنامه دهخدابرگذاره کردن . [ ب َ گ ُ رَ / رِک َ دَ ] (مص مرکب ) گذراندن . عبور دادن : بارخدایا خدایگانا شاهاشعر مرا سهل برگذاره کن این بار. فرخی .و رجوع به گذاره کردن شود.
برگذاریلغتنامه دهخدابرگذاری . [ ب َ گ ُ ] (حامص مرکب ) برگذاردن . ترتیب دادن . همه ٔ اطراف و جوانب کاری را صورت تحقق بخشیدن . به تهیه ٔلوازم اسباب کاری از هر جهت قیام کردن : برگذار