برکهلغتنامه دهخدابرکه . [ ب ِ ک َ ](اِخ ) دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه 112 تن . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).
برکهلغتنامه دهخدابرکه . [ ] (اِخ ) یمین . از خانان گوگ اردو از خاندان باتو یا خانان دشت قپچاق غربی (654 تا664 هَ . ق .). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ).
برکةدیکشنری عربی به فارسیتالا ب , درياچه , حوض درست کردن , استخر , ابگير , حوض , برکه , چاله اب , کولا ب , اءتلا ف چند شرکت با يک ديگر , اءتلا ف , عده کارمند اماده براي انجام امري , دست
برکةلغتنامه دهخدابرکة. [ ] (اِخ )ابن حسام الدوله ، مکنی به ابوکامل و ملقب به زعیم الدولة. رجوع به زعیم الدوله ... شود. (یادداشت مؤلف ).
برکةلغتنامه دهخدابرکة. [ ب َ ک َ ] (ع اِ) یک دوشیدن از دوشیدن بامداد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
برکةلغتنامه دهخدابرکة. [ ب ِک َ ] (ع اِ) سینه و پوست سینه ٔ شتر که در خفتن ملاصق زمین شود، یا جمع برک است ، یا برک سینه ٔ آدمی است وبرکة غیر آدمی ، یا برک باطن سینه است و برکة ظ
برکةلغتنامه دهخدابرکة. [ ب ُ ک َ ] (ع اِ) مرغی است آبی ، خرد و سپیدرنگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، بُرک ، أبراک ، بُرکان ، بِرکان . || غوکها. (منتهی الار