برچینلغتنامه دهخدابرچین . [ ب َ ] (اِ مرکب ) بالای دیوار. فلغند. (یادداشت مؤلف ). پرچین .خار و غیره که گرد کشت گیرند. رجوع به پرچین شود.
برچینلغتنامه دهخدابرچین . [ ب ُ ] (اِ) کارگر موقت که درمزارع گیرند برای درو کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
برچینexcerptواژههای مصوب فرهنگستانبخش یا متن یا قطعهای استخراجشده از یک اثر مفصلتر ازقبیل کتاب، فیلم، اثر موسیقایی یا سند، بدون هیچگونه دستکاری در آن
برچین گاهلغتنامه دهخدابرچین گاه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) کرسی و صندلی . (ناظم الاطباء). نشستگاه و کرسی . (آنندراج ).
برچینالغتنامه دهخدابرچینا. [ ب َ ] (نف مرکب ) جمعکننده و برچیننده . (ناظم الاطباء). فراهم کننده و جمعآورنده . (آنندراج ).
برچیندنلغتنامه دهخدابرچیندن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه . برچیدن جمع کردن و برچیدن . (از ناظم الاطباء).
برچین گاهلغتنامه دهخدابرچین گاه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) کرسی و صندلی . (ناظم الاطباء). نشستگاه و کرسی . (آنندراج ).
برچینالغتنامه دهخدابرچینا. [ ب َ ] (نف مرکب ) جمعکننده و برچیننده . (ناظم الاطباء). فراهم کننده و جمعآورنده . (آنندراج ).
برچیندنلغتنامه دهخدابرچیندن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه . برچیدن جمع کردن و برچیدن . (از ناظم الاطباء).
برچینیدنلغتنامه دهخدابرچینیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه . برچیدن . جمع کردن و برچیدن . (از ناظم الاطباء).