برپا کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برقرار کردن، تاسیس کردن، دایر کردن ۲. مستقر کردن ۳. برگزار کردن، برپا داشتن ۴. به پا کردن
آباد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ان کردن، مسکونیکردن، شهرک ساختن، معمور کردن، دایر کردن، شهرکسازی کردن، توسعه دادن، ساختن، برافراشتن، بالا آوردن، برپا کردن، ساختمان کردن نوکردن
دیوانلغتنامه دهخدادیوان . [دی ] (اِ) محل گردآوری دفاتر (مجمعالصحف ) فارسی معرب است و کسائی آن را به فتح دال و مولد دانسته است و سبب اینکه «واو» در دیوان مانند «سید» اعلال نشده اس
وجددیکشنری عربی به فارسیزمان ماضي واسم فعول فءند , برپاکردن , بنياد نهادن , ريختن , قالب کردن , ذوب کردن , ريخته گري , قالب ريزي کردن
عید گرفتنلغتنامه دهخداعید گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) جشن گرفتن . برپاکردن عید. عید کردن . رجوع به عید و عید کردن شود.
فاشیسملغتنامه دهخدافاشیسم . (فرانسوی ، اِ) هر برنامه ای که بمنظور برپاکردن تمرکز حکومت ملی مطلقه ، با سیاست و روش خشک و خشن ملی باشد، و برای عملی کردن آن رژیم در زمینه های صنعتی ،