برویلغتنامه دهخدابروی . [ ب َ / ب ُ ] (اِ) ابروی . ابرو. برو. حاجب . و رجوع به برو و ابرو شود : سوی حجره ٔ خویش رفت آرزوی ز مهمان بیگانه پرچین بروی . فردوسی .همه زرد گشتند و پرچ
برویگویش خلخالاَسکِستانی: bəši دِروی: bə.ši شالی: bə.ši کَجَلی: bi.š.i کَرنَقی: biši کَرینی: biši کُلوری: bəši گیلَوانی: bə.ši لِردی: biši
برویگویش کرمانشاهکلهری: bečɪd گورانی: bečɪd سنجابی: bečɪd کولیایی: bečɪd زنگنهای: bečɪd جلالوندی: bečɪd زولهای: bečɪ کاکاوندی: bečɪ هوزمانوندی: bečɪ
بر ویلغتنامه دهخدابر وی . [ ب َ وَ / وِ ] (حرف اضافه + ضمیر) (از: بر + ضمیر وی ) بر او. (ناظم الاطباء). برو. رجوع به وی شود.