بیرون فرستادنلغتنامه دهخدابیرون فرستادن . [ ف ِرِ دَ ] (مص مرکب ) از جایی به خارج گسیل کردن . از خانه و شهر بدر کردن . در معرض قرار دادن : چو آدم را فرستادیم بیرون جمال خویش بر صحرا نهاد
تیغ زدنلغتنامه دهخداتیغ زدن .[ زَ دَ ] (مص مرکب ) تیغ نهادن در قومی . شمشیر زدن .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نبرد کردن با شمشیر. دشمن را با شمشیر و جز آن از پای درآوردن : نامه نویسد
حشولغتنامه دهخداحشو. [ ح َش ْوْ ] (ع اِ) آکنه .آنچه از قسم پنبه و پشم و جز آن در بالش و لحاف و جامه پر کنند. هرچه که بدان درون بالش و امثال آن آکنند. جغبت . چغبت . جغپوت . چغبو
طلایهلغتنامه دهخداطلایه . [ طَ ی َ / ی ِ ] (از ع ،اِ) جاسوس لشکر که پیش و پس را نگه دارد. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود. (منتخب اللغات ). پیش قراول . پیشرو لشکر. پیش جن
اثیرلغتنامه دهخدااثیر. [اَ ] (اِخ ) اومانی . اثیرالدین . دولتشاه در تذکره ص 172 آرد: او مردی خوش طبع و فاضل بوده و دیوان او مشهور است و در علم شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بود و ا
تاج الافاضللغتنامه دهخداتاج الافاضل . [ جُل ْ اَ ض ِ ] (اِخ ) خالدبن الربیع. وی از افاضل خراسانست که عوفی در لباب الالباب بدینسان از وی یاد می کند: الامیرالعمید العالم فخرالدین تاج الا