برون زدنلغتنامه دهخدابرون زدن . [ ب ِ / ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون زدن .- خیمه به صحرا برون زدن ؛ بدشت آمدن . بخارج آمدن . سراپرده در خارج شهر افراشتن : خیل بهار و خیمه به صحرا ب
برونلغتنامه دهخدابرون . [ ب َرْ رو ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند، گوسفندی و بزی که پیشاپیش گله راه رود. (از برهان ). نهاز. || بز کوهی . (برهان ).
برونلغتنامه دهخدابرون . [ ب ُ ] (اِخ ) مرکز دهستان بخش حومه ٔ شهرستان فردوس . سکنه ٔ آن 325 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و ذرت است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
برونلغتنامه دهخدابرون . [ ب ُ ] (اِخ ) یکی از دهستان های ششگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان فردوس . هوای آن در قسمتهای کوهستانی معتدل و در جلگه گرمسیر است . این دهستان از 9ده تشکیل شده
بیرون زدنلغتنامه دهخدابیرون زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) برون زدن . برزدن . خارج شدن .- بیرون زدن سر ؛ برآوردن . طلوع کردن : چون کشتی پرآتش و گرد اندر آب نیل بیرون زد آفتاب سر از گوشه
قدم زدنلغتنامه دهخداقدم زدن . [ ق َ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از راه رفتن . (آنندراج ). آهسته راه رفتن نه برای کاری بلکه تنها برای گشتن . راه رفتن که قصدی در آن جز خود راه رفتن ن
برونلغتنامه دهخدابرون . [ ب ِ / ب ُ ] (ص ، ق ، اِ) مخفف بیرون . (برهان ). ضددرون . (شرفنامه ٔ منیری ). خارج و ظاهر. (ناظم الاطباء). ظاهر، مقابل باطن . منظر، مقابل مخبر : سر و بن
یارستنلغتنامه دهخدایارستن . [ رِ / رَ ت َ ] (مص ) توانستن . (برهان ) (سروری ) (رشیدی ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). طاقت داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). توانا بودن در کاری . (از