برون زدلغتنامه دهخدابرون زد. [ ب ِ / ب ُ زَ ] (ن مف مرکب ) برون زده . بیرون زده . و رجوع به برون زده شود. || (اِ مرکب ) (اصطلاح زمین شناسی ) قسمتی از یک سنگ یا ماده ٔ معدنی که در س
برون زدنلغتنامه دهخدابرون زدن . [ ب ِ / ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون زدن .- خیمه به صحرا برون زدن ؛ بدشت آمدن . بخارج آمدن . سراپرده در خارج شهر افراشتن : خیل بهار و خیمه به صحرا ب
برون زدنلغتنامه دهخدابرون زدن . [ ب ِ / ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون زدن .- خیمه به صحرا برون زدن ؛ بدشت آمدن . بخارج آمدن . سراپرده در خارج شهر افراشتن : خیل بهار و خیمه به صحرا ب
بیرون زدنلغتنامه دهخدابیرون زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) برون زدن . برزدن . خارج شدن .- بیرون زدن سر ؛ برآوردن . طلوع کردن : چون کشتی پرآتش و گرد اندر آب نیل بیرون زد آفتاب سر از گوشه