برومندلغتنامه دهخدابرومند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) (از: بر + اومند، صورت قدیم «مند»، پسوند اتصاف ) برمند. دارای بر. باردار و بارور و صاحب نفع. (برهان ). مثمر. صاحب بر : ابوبکر... وص
برومندلغتنامه دهخدابرومند. [ ب َ ] (ص مرکب ) مخفف آبرومند. (فرهنگ فارسی معین ). صاحب آبرو. آبرودار. رجوع به آبرومند شود.
برومندفرهنگ مترادف و متضاد۱. بارور، مثمر، میوهدار ۲. قوی، رشید، نیرومند محکم ۳. برخوردار، بهرهور، کامروا، کامیاب ۴. خرم، شاداب ۵. آبرومند
برومندیلغتنامه دهخدابرومندی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) آبرومندی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آبرومندی شود.
برومندیلغتنامه دهخدابرومندی . [ ب َ م َ ] (حامص مرکب ) برومند بودن . باروری . بارداری : میوه دارانش از برومندی کرده با خاک سجده پیوندی . نظامی . || برخورداری و کامیابی . (ناظم الاط