بروقلغتنامه دهخدابروق . [ ب َ ] (ع ص ) بارق . مبرق : ناقة بروق ؛ ناقه که دم بلند کند که آبستنی نماید و آبستن نباشد. (از منتهی الارب ). و رجوع به بارق و مبرق شود.
بروقلغتنامه دهخدابروق . [ ب َرْ وَ ] (ع اِ) گیاهی است که هرگاه ابر بیند سبز گردد. (از منتهی الارب ). درخت ضعیفی است که گویند هرگاه آسمان ابری شود سبز میگردد بدون اینکه باران ببا
بروقلغتنامه دهخدابروق . [ ب ُ ] (ع مص ) درفشیدن و برق آوردن آسمان . (از منتهی الارب ). درخشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). درفشیدن . (دهار). آشکار شدن برق در آسمان . (از اقرب الموار
بروقانلغتنامه دهخدابروقان . [ ب ُ ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی بلخ و منسوب بدان بروقانی شود. (از مراصد) (از الانساب سمعانی ).
بروقةلغتنامه دهخدابروقة. [ ب َرْ وَ ق َ] (ع اِ) یکی بروق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در مثل است : أشکر من بروقة؛ حق شناس تر و سپاسگزارتر از بروقة، چه آن با دیدن ابر س
بروقهواژهنامه آزادبَروَقه؛ نام درخت کوچکى است که در سرزمین عربستان می روئیده، و اعراب عقیده داشتند هنگامى که ابر بر سر آن سایه مى افکند، سبز مى شود و برگ می دهد، بى آنکه بارانی ا
بروقةلغتنامه دهخدابروقة. [ ب َرْ وَ ق َ] (ع اِ) یکی بروق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در مثل است : أشکر من بروقة؛ حق شناس تر و سپاسگزارتر از بروقة، چه آن با دیدن ابر س
بروقانلغتنامه دهخدابروقان . [ ب ُ ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی بلخ و منسوب بدان بروقانی شود. (از مراصد) (از الانساب سمعانی ).
بروقهواژهنامه آزادبَروَقه؛ نام درخت کوچکى است که در سرزمین عربستان می روئیده، و اعراب عقیده داشتند هنگامى که ابر بر سر آن سایه مى افکند، سبز مى شود و برگ می دهد، بى آنکه بارانی ا
بوارقلغتنامه دهخدابوارق . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارقة. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). جمع بارقه که بمعنی چیز روشن و بمعنی درخشندگی و روشنی باشد. مشتق از بروق که بمعنی درخشیدن است
اصحاب سکینه ٔ کبریلغتنامه دهخدااصحاب سکینه ٔ کبری . [ اَ ب ِ س َ ن َ ی ِ ک ُ را ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب السکینة الکبری . در تداول حکمت اشراق یعنی کسانی که انوار حافظ و بروق درخشان در