بروسهلغتنامه دهخدابروسه . [ ب ُ س َ ] (اِخ ) شهری در مغرب شبه جزیره ٔ آسیای صغیر، در جنوب شرقی دریای مرمره ، که در اوایل دولت عثمانیان چندی پایتخت بوده است ، و بیش از یکصدهزار تن
بروسهلغتنامه دهخدابروسه . [ بْرو/ ب ُ س ِ ] (اِخ ) فرانسوا. پزشک فرانسوی . وی بسال 1772 م . در سن مالو متولد شدو در سال 1838 م . درگذشت . دستگاه فیزیولوژیک وی مبتنی بر قابلیت تحر
بنوسهوانلغتنامه دهخدابنوسهوان . [ ب َ س َهَْ ] (ع ص مرکب ) کسانی را گویند که در انجام امور مهارت ندارند و ناپخته اند، باید در توصیه و تأکید اصرار ورزند. در مثل است : «ان المؤمنین
بوسه شمارلغتنامه دهخدابوسه شمار. [ س َ / س ِ ش ُ ] (نف مرکب ) بوسه شمارنده . رجوع به بوسه شمردن شود.
بوسه شکارلغتنامه دهخدابوسه شکار. [ س َ / س ِ ش ِ ] (نف مرکب ) از اسمای معشوق است که از یک بوسه ، شکارکننده ٔ عاشق است . (آنندراج ).
بوسه بازیلغتنامه دهخدابوسه بازی .[ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) بوسه دادن در عشقبازی . (فرهنگ فارسی معین ). بوسه در عشقبازی . (ناظم الاطباء).
بوسه خواستنلغتنامه دهخدابوسه خواستن . [ س َ / س ِ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) تقاضای بوسه کردن . بوسه طلبیدن : چو بوسه خواهم از شرم بوسه خواهی من چو شکّر از نی از او خون برون دمد درحال .
بروصیلغتنامه دهخدابروصی . [ ب ُ ] (اِخ ) بروسه ، که شهری است در شبه جزیره ٔ آسیای صغیر. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بروسه شود.
بروسویلغتنامه دهخدابروسوی . [ ب ُ س َ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به بروسه ، که شهری است در آسیای صغیر. رجوع به بروسه شود.
ترلیهلغتنامه دهخداترلیه . [ ] (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در ولایت خداوندکار از سنجاغ بروسه از کشورترکیه که تابع «مدانیه » است و در ساحل دریای مرمره واقع و دارای اسکله است . (از قامو
احمدپاشالغتنامه دهخدااحمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) (ایچ ایللی ...) او بروزگار سلطان محمود خان ثانی متصرف بروسه بود و در 1233 هَ . ق . او را بدر سعادت خواندند و منصب کاپیتانی دریا دادن
حریمیلغتنامه دهخداحریمی . [ ح َ ] (اِخ ) بُرسَوی ، از مردم بروسه . معاصر سلطان سلیم خان قدیم ، نامش عبداﷲبن محمد مرزیفونی رومی (1066 هَ . ق .) شاعریست ترک و او را دیوانیست . رجوع