بروتلغتنامه دهخدابروت . [ ب ُ ] (اِ) سبلت یعنی موی لب . (غیاث ). مجموع مویهای لب برین . شارب . (بحر الجواهر). دَرَز. سِبا. سِبالة. سبلتان . سبلة. سبیل . سَودَل . شارب : تیز در ر
بِرُوتگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی از مسیر اصلی خارج شده ، هرز رفتن آب ، ترکیدن لوله و خروج آب که خروج آب را در این جال بروت گویند.
بروتاغوراسلغتنامه دهخدابروتاغوراس . [ ب ُ ] (اِخ ) از سوفسطائیان یونان در قرن پنجم ق .م . پروتاگوراس . رجوع به پروتاگوراس شود.
بِرُوتگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی از مسیر اصلی خارج شده ، هرز رفتن آب ، ترکیدن لوله و خروج آب که خروج آب را در این جال بروت گویند.