برهم زدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. به همزدن، زیرورو کردن، مخلوط کردن ۲. پراکنده کردن، پراکنده ساختن، آشفته کردن، پریشان کردن ۳. از نظم انداختن، ایجاد اختلال کردن، بینظم کردن، مختل کردن ۴. خراب
برهم زدنلغتنامه دهخدابرهم زدن . [ ب َ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) یکی را بر دیگری زدن . اصطدام . تصادم . (از منتهی الارب ) : نه دستی کین جرس برهم توان زدنه غمخواری که با او دم توان زد. ن
foilدیکشنری انگلیسی به فارسیفویل، ورق، زرورق، تراشه، ته چک، فلز ورق شده، سیماب پشت اینه، خنثی کردن، فلز را ورقه کردن، بی اثر کردن، دفع کردن
failدیکشنری انگلیسی به فارسیشکست، عدم موفقیت، شکست خوردن، رد شدن، موفق نشدن، تصور کردن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، سر خوردن، عقیم ماندن
نقص نانوییnanodefectواژههای مصوب فرهنگستاننقص موضعی در مقیاس نانو که موجب برهم زدن نظم تناوبی انتقالی نانوساختارها میشود متـ . نانونقص
إخْلالٌ بالنّظامِدیکشنری عربی به فارسیاخلال در نظم , اختلال در نظم , برهم زدن نظم , اغتشاش , بر هم زدن اوضاع
disorganizesدیکشنری انگلیسی به فارسیبی نظمی، بهم زدن، درهم و برهم کردن، مختل کردن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی را برهم زدن
disorganizedدیکشنری انگلیسی به فارسیبی نظم، بهم زدن، درهم و برهم کردن، مختل کردن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی را برهم زدن
disorganizeدیکشنری انگلیسی به فارسیبی نظمی، بهم زدن، درهم و برهم کردن، مختل کردن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی را برهم زدن