برهلیالغتنامه دهخدابرهلیا. [ ب َ هَِل ْ ] (معرب ، اِ) به یونانی رستنیی باشد که آنرا رازیانه گویند و معرب آن رازیانج است . (از برهان ). رازیانه . (الفاظالادویه ). بذرالرازیانج . (ا
برلیانفرهنگ مترادف و متضاد۱. الماستراشخورده، الماس خوشتراش، الماس شفاف ۲. براق، درخشان، درخشنده، شفاف
برشلیانهلغتنامه دهخدابرشلیانه . [ ] (اِخ ) نام شهری از اندلس از اقلیم لبله . (یادداشت مؤلف ). رجوع به الحلل السندسیه شود.
برلیانلغتنامه دهخدابرلیان . [ ب ِ رِل ْ ] (از فرانسوی ، اِ) الماس تراش داده از تمام جهات بمنظور زیبایی و تلألؤ بیشتر و عرضه به بازار. در تراش الماس بشکل برلیان معمولاً همان روش
برشلیانهلغتنامه دهخدابرشلیانه . [ ] (اِخ ) نام شهری از اندلس از اقلیم لبله . (یادداشت مؤلف ). رجوع به الحلل السندسیه شود.
برلیانلغتنامه دهخدابرلیان . [ ب ِ رِل ْ ] (از فرانسوی ، اِ) الماس تراش داده از تمام جهات بمنظور زیبایی و تلألؤ بیشتر و عرضه به بازار. در تراش الماس بشکل برلیان معمولاً همان روش
برهنیالغتنامه دهخدابرهنیا. [ب ِ رِ ] (اِمص ) برهنگی : عمل به اخلاص آن وقت توان کرد که از چهار چیز نترسی گرسنیا و برهنیا ودرویشی و خواری . (کیمیای سعادت ). یکی از انبیا بیست سال به