برنولغتنامه دهخدابرنو. [ ب َ ] (اِ) دیبای تنک و حریر نازک . (برهان ) (آنندراج ). پرنو. برنون . و رجوع به برنون شود.
برنولغتنامه دهخدابرنو. [ ب ِ ن ُ ](اِخ ) نام شهری است که کرسی موراوی از کشور چکسلواکی است . این شهر مرکز مهم صنعتی از قبیل نساجی و ماشین سازی و اسلحه سازی است و دارای 133637 تن
برنوسلغتنامه دهخدابرنوس . [ ب َ / ب ُ ] (اِ) لشکر و لشکری . (برهان ) (از آنندراج ). قشون و لشکر سپاه . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) نام یکی از سپه داران است . (برهان ). برنوش . و رج
برنوشلغتنامه دهخدابرنوش . [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) نام یکی از سپه داران است . (برهان ). برنوس . و رجوع به برنوس شود.
برنوذلغتنامه دهخدابرنوذ. [ ب ُ ن َ وَ ] (اِخ ) از قرای نیشابور است و نسبت بدان برنوذی شود. (ازمراصد) (از الانساب سمعانی ). و رجوع به برنوه شود.
برنونلغتنامه دهخدابرنون . [ ب َ ] (اِ) دیبای تنک و حریر نازک . (از برهان ) (از آنندراج ). برنو. پرنو. پرنون . و رجوع به برنو و پرنون شود : از پی طفلان آب وگل صبا فراش واربالش از