برمک پائینلغتنامه دهخدابرمک پائین . [ ب َ م َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 187 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج است . (از فرهن
برمکلغتنامه دهخدابرمک . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام جد یحیی بن خالد برمکی ، و ایشان را برامکه گویند. (منتهی الارب ). برمک از بزرگزادگان عجم بود، به خدمت عبدالملک مروان آمد و پایه ای
برمکلغتنامه دهخدابرمک . [ ب َ م َ ] (اِخ )دهی است از دهستان زیرراه بخش برازجان شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 122 تن . آب آن از رودخانه ٔ دالکی و محصول آن غلات و خرماست . (از فرهنگجغر
برمکفرهنگ نامها(تلفظ: barmak) رئیس ، عنوان رئیس روحانی بودایی ؛ (در اعلام) نام جد وسر دودمان برمکیان.
آل برمکلغتنامه دهخداآل برمک . [ ل ِ ب َ م َ ] (اِخ ) برامکه . خانواده ٔ جلیل و کریم ایرانی که در آغازعصر عباسی متصدی کارهای مهم دولت شده و درجات و منصبهای عالی از امارت و وزارت یاف
پایانلغتنامه دهخداپایان . (اِ) آخر و انتها و نهایت و کرانه ٔ هرچیز. (برهان ). غایت .کران . اَمَد. اَجَل . عاقبت . فرجام . قُصاری . (دهار).سرانجام . انجام . مُدیه . مُدی . منتهی .
دست دادنلغتنامه دهخدادست دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) مصافحه کردن . تصافح . به رسم مغربیان تصافح کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دست خود را در دست دیگری گذاشتن و فشردن به علامت سلام و
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو
برگلغتنامه دهخدابرگ . [ ب َ ] (اِ) آن جزء از هر گیاهی که نازک و پهن است و از کناره های ساقه و یا شاخه های باریک میروید. (ناظم الاطباء). به عربی ورق گویند. (از برهان ). جزوی از