برمکلغتنامه دهخدابرمک . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام جد یحیی بن خالد برمکی ، و ایشان را برامکه گویند. (منتهی الارب ). برمک از بزرگزادگان عجم بود، به خدمت عبدالملک مروان آمد و پایه ای
برمکلغتنامه دهخدابرمک . [ ب َ م َ ] (اِخ )دهی است از دهستان زیرراه بخش برازجان شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 122 تن . آب آن از رودخانه ٔ دالکی و محصول آن غلات و خرماست . (از فرهنگجغر
برمکفرهنگ نامها(تلفظ: barmak) رئیس ، عنوان رئیس روحانی بودایی ؛ (در اعلام) نام جد وسر دودمان برمکیان.
برمک پائینلغتنامه دهخدابرمک پائین . [ ب َ م َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 187 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج است . (از فرهن
برمکانلغتنامه دهخدابرمکان . [ ب َ رَ ] (اِ) موی زهار باشد و آن بالای شرمگاه مرد و زن است و آنرا به عربی عانه گویند. (از برهان ). رمکان . رمه . رنب . رنبه . و رجوع به رمکان شود.
برمکیلغتنامه دهخدابرمکی . [ ب َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به برمک ، که نام پدر خالد و جد ابوعلی یحیی و دو پسرش فضل و جعفر است . (از الانساب سمعانی ). واحد برامکة که قومی اند موصوف به
برمکیلغتنامه دهخدابرمکی . [ ب َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به برمک که نام جایگاهی است . (از الانساب سمعانی ).
برمکیانلغتنامه دهخدابرمکیان . [ ب َ م َ ] (اِخ ) ج ِ برمکی . آل برمک . برامکه . خاندان ایرانی که اجداد آنان عنوان برمک داشتند. رجوع به آل برمک شود : جام کیان بدست شه زمزم مکیان شده
برمک پائینلغتنامه دهخدابرمک پائین . [ ب َ م َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 187 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج است . (از فرهن
برمکیلغتنامه دهخدابرمکی . [ ب َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به برمک ، که نام پدر خالد و جد ابوعلی یحیی و دو پسرش فضل و جعفر است . (از الانساب سمعانی ). واحد برامکة که قومی اند موصوف به
برمکیلغتنامه دهخدابرمکی . [ ب َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به برمک که نام جایگاهی است . (از الانساب سمعانی ).
برمکیانلغتنامه دهخدابرمکیان . [ ب َ م َ ] (اِخ ) ج ِ برمکی . آل برمک . برامکه . خاندان ایرانی که اجداد آنان عنوان برمک داشتند. رجوع به آل برمک شود : جام کیان بدست شه زمزم مکیان شده