برمولغتنامه دهخدابرمو.[ ب َ ] (اِ) انتظار. (برهان ). انتظار و امید و میل و خواهش . (ناظم الاطباء). بدمو. (برهان ) : هست آسان رفتنم برموی سرنزد من بسیار از برموی وصل .نورالدین مق
برموتهلغتنامه دهخدابرموته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (اِ) هر چیزی عموماً. (ناظم الاطباء). و رجوع به برموده شود.
برموجبلغتنامه دهخدابرموجب . [ ب َ ج ِ ب ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) برحسب ِ و موافق ِ. (از ناظم الاطباء).- برموجب عادت ؛ برحسب عادت .(ناظم الاطباء).
برمودهلغتنامه دهخدابرموده . [ ب َ دَ ] (اِخ ) نام پسر ساوه شاه . (از آنندراج ). برموزه . ورجوع به برموزه شود: چوبه ٔ تیر بر سینه ٔ شابه زد و او را بکشت و لشکر او را بغارتید و پسر