برماسیدنلغتنامه دهخدابرماسیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضو بر عضو دیگر. (برهان ). و رجوع به برماس شود. || پرسیدن و تفتیش کردن . (ناظم الاطباء) : آنکه او نفس
برآماسیدنلغتنامه دهخدابرآماسیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) آماسیدن . تورم . (المصادر زوزنی ). انتفاخ . منتفخ گردیدن . احطوطاء. (یادداشت مؤلف ). ورم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) : می خور
برمسیدنلغتنامه دهخدابرمسیدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: بر + مس + -یدن ) دست گذاشتن و لمس کردن و امتحان کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مسیدن شود.
برمالیدنلغتنامه دهخدابرمالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) بالا کردن آستین و پاچه ٔ تنبان . (برهان ). بالا زدن آستین و پاچه ٔ تنبان از جهت ساختن کاری . (آنندراج ). بالا کردن آستین و بالا
برواسیدنلغتنامه دهخدابرواسیدن . [ ب َرْ دَ ] (مص مرکب ) (از: بر+ واسیدن ) لمس نمودن چیزی و سودن دست به چیزی برای ادراک گرمی و سردی و درشتی و نرمی آن . (آنندراج ). برماسیدن . و رجوع
پرواسیدنلغتنامه دهخداپرواسیدن . [ پ َرْ دَ ] (مص ) برماسیدن . پرماسیدن . لمس کردن . بسودن . بپسودن . هرچه بسازند (بساوند؟): گوید بپرواسیدم . دست سودن . دست کشیدن . دست مالیدن . پساو
برواسیدنلغتنامه دهخدابرواسیدن . [ ب َرْ دَ ] (مص مرکب ) (از: بر+ واسیدن ) لمس نمودن چیزی و سودن دست به چیزی برای ادراک گرمی و سردی و درشتی و نرمی آن . (آنندراج ). برماسیدن . و رجوع
جسلغتنامه دهخداجس . [ ج َس س ] (ع مص ) دست بسودن . (منتهی الارب )(تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). بسودن . (المصادر زوزنی ). بدست سودن . (آنندراج ). برماسیدن . لمس کردن . (