برقاءلغتنامه دهخدابرقاء. [ ب َ ] (ع ص ) مؤنث ابرق ، بمعنی خاک با سنگ و بریگ و گل درآمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زمین باسنگریزه . (مهذب الاسماء). ج ، برقاوا
براءة الاختراعدیکشنری عربی به فارسیاشکار , داراي حق امتياز , امتيازي , بوسيله حق امتياز محفوظ مانده , داراي حق انحصاري , گشاده , مفتوح , ازاد , محسوس , حق ثبت اختراع , امتياز نامه , امتياز ياحق ا
حجرلغتنامه دهخداحجر. [ ح ُ ] (اِخ ) (برقاء...) دو کوه است بر راه حاجیان بصره میان جدیله و فلجه (فلوجه )و حجربن حارث بن عمرو پدر امروءالقیس در آن سکنی داشت و بنواسد وی را در آن
برقاواتلغتنامه دهخدابرقاوات . [ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ برقاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خاکهای با سنگ و گل و ریگ درآمیخته . (منتهی الارب ). رجوع به برقاء شود.
حجرلغتنامه دهخداحجر. [ح ُ ] (اِخ ) ابن الحارث بن عمرو الکندی . یکی از ملوک کندة و مادر او ام قطام دختر عوف بن محلم الشیبانی است و همان پدر امروءالقیس است . رجوع به عقدالفرید جز
برقةلغتنامه دهخدابرقة.[ ب ُ ق َ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): مضی فلان لبرقته ؛ فلان پی حاجت خود رفت . (ناظم الاطباء). کار. (منتهی الارب ). || خاک با