برطاسیلغتنامه دهخدابرطاسی . [ ب َ / ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به برطاس .- روباه برطاسی ؛ روباه منسوب به سرزمین برطاس : ای شیر فلک روبه برطاسی تو. سوزنی . || پوست روباه : و فیه [ فی س
برتاسیلغتنامه دهخدابرتاسی . [ ب َ ] (ص نسبی ) برطاسی منسوب است به برتاس و آن ولایتی است از ترکستان .رجوع به برتاس شود. || نوعی از صوف است که از برتاس می آرند. (آنندراج ). پوستی که
بنطاسیالغتنامه دهخدابنطاسیا. [ ب ِ ] (معرب ، اِ) بنطاسیه . معرب یونانی فنطاسیا . حس مشترک . (فرهنگ فارسی معین ) (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بنطاسیه . مأخوذ از یونانی ، حواس باطنی و
بنطاسیهلغتنامه دهخدابنطاسیه . [ ب َ ی َ ] (معرب ، اِ) بلغت یونانی ، حس مشترک را گویند. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
برناسیلغتنامه دهخدابرناسی . [ ب َ ] (حامص ) غافلی و نادانی . (از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). پرناسی . فرناسی . و رجوع به برناس و پرناسی شود.
براسیملغتنامه دهخدابراسیم . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ برسام .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به برسام شود.
انقاسیلغتنامه دهخداانقاسی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به انقاس . سیاه : شب چو زیر سمور انقاسی کرد پنهان دواج برطاسی .نظامی .
باشقردلغتنامه دهخداباشقرد. [ ق ِ ] (اِخ ) ناحیه ای در دامنه های جبال اورال . در تقسیم بندی ممالک چنگیزاین ناحیه و ناحیه ٔ بلغار سهم جوجی گردید و چون جوجی قبل از فوت پدر مرد این ار
دواجلغتنامه دهخدادواج . [ دَ / دُ / دِ ] (معرب ، اِ) لحاف که پوشیده شود. (منتهی الارب ). دُواج که عامه آنرا دُوّاج می نامند، فارسی معرب است . (از المعرب جوالیقی ص 147). || به مع
برطاسلغتنامه دهخدابرطاس . [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) پرطاس . نام شهری است از ولایت ترکستان ، گویند روباه آنجا پوست خوب میدارد. (برهان ). یک قسمت از مملکت روس قدیم است . ناحیه ایست در ت