بشوراندنلغتنامه دهخدابشوراندن . [ ب ِ دَ ] (مص ) بشورانیدن . شورانیدن . شوراندن : حب ... النیل منش بشوراند. (الابنیه عن حقایق الادویه ). اندر آن وقت بادی عظیم آید و دریا بشوراند. (ذ
باوراندنلغتنامه دهخداباوراندن . [ وَ دَ ] (مص جعلی ) پذیرفتانیدن . قبولانیدن . به باور داشتن . قبولاندن . (یادداشت مؤلف ).
بشوراندنلغتنامه دهخدابشوراندن . [ ب ِ دَ ] (مص ) بشورانیدن . شورانیدن . شوراندن : حب ... النیل منش بشوراند. (الابنیه عن حقایق الادویه ). اندر آن وقت بادی عظیم آید و دریا بشوراند. (ذ
آغالیدنلغتنامه دهخداآغالیدن . [ دَ ] (مص ) انگیختن و تحریک و اغرا و برشورانیدن و تیز کردن بر خصومت و جنگ و فتنه . بشورانیدن بر کسی . آشوفتن کسی بر دیگری : شتربه ... گفت واجب نکند ک
بشورانیدنلغتنامه دهخدابشورانیدن . [ب ِ دَ ] (مص ) بشوریدن . بشوراندن . بهم زدن . منقلب کردن . ژولیدن . زیر و زبر کردن : و اگر این نخاع در میان نبودی (در میان عصب و دماغ ) هر اندامی ک
آغالیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبه جنگ و ستیز وادار کردن؛ تندوتیز کردن بر جنگ و ستیز؛ برانگیختن؛ برشورانیدن: ◻︎ بر آغالیدنش استیز کردند / به کینه چون پلنگش تیز کردند (ابوشکور: شاعران بیدیوان: