برشانلغتنامه دهخدابرشان . [ ب َ ] (اِ)کلمه مخفف برروشنان است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به برروشنان شود. امت مطلقاً از هر پیغمبر که باشد. (برهان ) (از آنندراج ). برسان . گروه آدمیا
برشانهلغتنامه دهخدابرشانه . [ ب َ ن َ ] (اِخ ) شهری است به اسپانیا. رجوع به الحلل السندسیه ص 75 شود. || نام یکی از قرای اشبیلیه است .
برانگویش اصفهانی تکیه ای: berun طاری: berun طامه ای: borun طرقی: berân / berâm کشه ای: berâm نطنزی: barun
برشانهلغتنامه دهخدابرشانه . [ ب َ ن َ ] (اِخ ) شهری است به اسپانیا. رجوع به الحلل السندسیه ص 75 شود. || نام یکی از قرای اشبیلیه است .
برروشنانلغتنامه دهخدابرروشنان . [ ب َرْ، رَ وِ ] (اِ مرکب ) ج ِ برروشن . صورتهای دیگر کلمه که در برهان قاطع آمده است چنین است : پرپروشان ، برسان ، برشان ، برفروشان ، بروسان ، بروشان
فروداشتنلغتنامه دهخدافروداشتن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) خم کردن . فروآوردن : چون دو جهان دیده بر او داشتندسر ز پی سجده فروداشتند. نظامی . || رها کردن .- دست فروداشتن ؛ دست کشیدن . چ
برسانلغتنامه دهخدابرسان . [ ب َ ] (اِ) دوشاب خوشبوی . (شرفنامه ٔ منیری ). دوشب سیاه رنگ خوشبوی . (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). || مطلق امّت از هر پیغمبر که باشد