برسولهلغتنامه دهخدابرسوله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) قرصی باشد که در آن جوز و بسباس و بنگ و دیگر ادویه گرم کنند و بخورند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ) : روح ما را عصا می صافی است
برسولهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمعجونی که با مغز گردو و داروهای مقوی تهیه میشود: ◻︎ روح ما را عصا می صافیست / نه معاجین و بنگ و برسوله (نزاری: مجمعالفرس: برسوله).
برسودهلغتنامه دهخدابرسوده . [ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سوده . فرسوده : نپوشد جز بدو عالم ز خز و توز پیراهن نگردد جز که از خورشید برسوده گریبانش .ناصرخسرو.
برألةلغتنامه دهخدابرألة. [ ب َ ءَ ل َ ] (ع مص )ابرئلال . تبرئل . پرهای گردن دروا کردن خروس برای جنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). براق شدن خروس .
بادولهلغتنامه دهخدابادوله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر. در 30هزارگزی جنوب خورموج و 4هزارگزی خاور رودمند در جلگه واقعست . هوایش گرم و 328 تن سکن
باسکلهلغتنامه دهخداباسکله . [ ک ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول که در کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام واقع است . ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر دار
يَأْخُذُوهُفرهنگ واژگان قرآنکه او را بگيرند (در عبارت"وَهَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ ")
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خان
برسودهلغتنامه دهخدابرسوده . [ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سوده . فرسوده : نپوشد جز بدو عالم ز خز و توز پیراهن نگردد جز که از خورشید برسوده گریبانش .ناصرخسرو.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نامی از نامهای رسول صلوات اﷲعلیه : مبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه احمد. (قرآن 6/61). قال (ص ) : انا فی السماء اَحمَد و فی الارض محمد.گف
افادتلغتنامه دهخداافادت . [ اِ دَ ] (ع مص ) افادة. برسولی نزد کسی آمدن . (منتهی الارب ). || فایده دادن . (منتهی الارب ). سود دادن . سود بخشیدن . فایدة. رجوع به این کلمه شود : تا