برسنلغتنامه دهخدابرسن . [ ب ِ س ُ ] (ع اِ) پنبه . (آنندراج ). در المنجد بُرْس و بِرْس بمعنی پنبه آمده است در برهان نیز بِرْس به این معنی است و می نماید که ضبط آنندراج دگرگون شده
برسنلغتنامه دهخدابرسن . [ ب ُ س ُ ] (ع اِ) حلقه ٔ چوبین یا از مو باشد که در بینی شتر کنند و ریسمان مهار را بدان بندند. بَرْس است در برهان و می نماید که دگرگون شده ٔ این کلمه باش
برثنلغتنامه دهخدابرثن . [ ب ُ ث ُ ] (ع اِ) پنجه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پنجه ٔ شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || چنگال و پنجه ٔ مرغان شکار
برسنبدارلغتنامه دهخدابرسنبدار. [ب َ ؟ ] (اِ) عصی الراعی . (داود ضریر انطاکی ص 72) . و رجوع به عصاالراعی شود.
بر سنگ آمدنلغتنامه دهخدابر سنگ آمدن . [ ب َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) به سنگ برخوردن . بر سنگ آمدن پا. بسنگ آمدن پا. (آنندراج ).- برسنگ آمدن تیر ؛ بر نشانه اثر نکردن تیر و ننشستن آن به ن
برسنبدارلغتنامه دهخدابرسنبدار. [ب َ ؟ ] (اِ) عصی الراعی . (داود ضریر انطاکی ص 72) . و رجوع به عصاالراعی شود.
برسنجیدنلغتنامه دهخدابرسنجیدن . [ ب َ س َ دَ ] (مص مرکب ) سنجیدن : نیک و بد بنیوش و برسنجش بمعیار خردکز خرد برتر بدو جهان سوی من معیار نیست . ناصرخسرو.نخسبم شب که گنجی برنسنجم دری ب
برسنگلغتنامه دهخدابرسنگ . [ ب َ س َ ] (اِ مرکب ) پا سنگ است که آنرا بارسنگ هم گویند. (آنندراج ). پاره سنگ . پارسنگ .