برسم دانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهوسیلهای به شکل دو پایۀ فلزی با دوشاخۀ هلالیشکل که برسم را روی آن قرار میدهند.
برسمدانلغتنامه دهخدابرسمدان . [ ب َ س َ ] (اِ مرکب ) ظرفی است مدور و دراز مانند قلمدانی که اندکی از برسم که چیده اند بلندتر باشد و برسم را درون آن نهند. (برهان ) (آنندراج ). دو هلا
برسمنانلغتنامه دهخدابرسمنان . [ ب َ رِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل . سکنه ٔ آن 220 تن است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج سوم ).
برسملغتنامه دهخدابرسم . [ ب َ س َ ] (اِ) از کلمه ٔ برسمن اوستایی و مشتق از برز بمعنی بالش و نمو. (از یادداشت بخط مؤلف ). شاخه های بریده ٔ درخت است که هریک را در پهلوی تاک و در
برسمفرهنگ انتشارات معین(بَ سَ) [ په . ] ( اِ.) شاخة بریده ای (انار یا گز) که مؤبدان زرتشتی به هنگام نیایش در دست می گرفتند.
برسملغتنامه دهخدابرسم . [ ب َ س َ ] (اِ) از کلمه ٔ برسمن اوستایی و مشتق از برز بمعنی بالش و نمو. (از یادداشت بخط مؤلف ). شاخه های بریده ٔ درخت است که هریک را در پهلوی تاک و در
کاتوزیلغتنامه دهخداکاتوزی . (ص ، اِ) زاهد و عابد را گویند و بباید دانست جمشید که طوایف انام را بر چهار قسم کرد یکی را کاتوزی نام نهاد و فرمود که بروند و در کوه ها و مغارها جای ساز
آموزیلغتنامه دهخداآموزی . (ص ، اِ) نام یکی از چهار طبقه ٔ مردم که جمشید نهاد. و آموزیان عباد یا رؤسای دین بودند. واین کلمه مصحّف آتوربان و آتوریان است : گروهی که آموزیان خوانیَش
طبقات اجتماعلغتنامه دهخداطبقات اجتماع . [ طَ ب َ ت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم متفاوتند. مقریزی در رساله ٔ اغاثةالامة بکشف الغمة طبقا
راه دانستنلغتنامه دهخداراه دانستن . [ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) ره دانستن . برسم و راه واقف بودن . آشنا بودن به رسم و آداب .